کاشکی بودی و می دیدی که دلم داره میمیره
کاشکی بودی و می دیدی که بهونت و میگیره
می دونی عطر نفس هات چی به روز من آورده؟
می دونی دوری دستات اشکمو باز درآورده؟
جای انگشت های نازت چی بزارم توی دستم؟
کاشکی بودی و سرت رو باز می ذاشتی روی شونم
به خدا فرض محال که یه دم بی تو بمونم
تو شدی همه وجودم تویی رنگ آسمونم
عمریه در طلب تو سوختم و مثل کویرم
یاس من تنهام نزاری به خدا بی تو میمیرم
قصه ی دوست داشتنت رو همه دنیا می دونن
کاشکی لحظه ها دوباره ما رو بهم برسونن
توی این قصه دوباره آدما میان و میرن
دوست دارن که توی قلبم جای عشقتو بگیرن
تو مثه ستاره بودی توی لحظه های سردم
واسه پیدا کردنه تو توی آسمون می گردم
تو مثه ستاره بودی توی لحظه های سردم
واسه پیدا کردنه تو توی آسمون می گردم
اما من حتی تو خوابم یاده اون چشات می افتم
یادمه از تو برای آسمون قصه می گفتم
نور تو با یه اشاره سایه میندازه رو سینم
آسمونی و می دونم عمریه عاشق ترینم
تو مثه ستاره بودی توی لحظه های سردم
واسه پیدا کردنه تو توی آسمون می گردم
تو مثه ستاره بودی توی لحظه های سردم
واسه پیدا کردنه تو توی آسمون می گردم
نمی خوام ابرای تیره جلو چشمات و بگیره
هر کی که عاشق نباشه تو سیاهیا میمیره
هر کی که عاشق نباشه تو سیاهیا میمیره
تو مثه ستاره بودی توی لحظه های سردم
واسه پیدا کردنه تو توی آسمون می گردم
تو مثه ستاره بودی توی لحظه های سردم
واسه پیدا کردنه تو توی آسمون می گردم
تو مثه ستاره بودی توی لحظه های سردم
واسه پیدا کردنه تو توی آسمون می گردم
اشتباهی که همه عمر پشیمانم از آن
اعتمادی است که بر مردم دنیا کردم
پیش از این مردم دنیا دلشان درد نداشت ..... ؟!
خودمانیم !!! ...
زمین این همه نامرد نداشت !
خداحافظ برو عشقم برو که وقت پروازه
برو که ديدن اشکات منو به گريه ميندازه
نگاه کن آخر راهم نگاه کن آخر جادست
نميشه بعد تو بوسيد نميشه بعد تو دل بست
منو تنها بذار اينجا تو اين روزاي بي لبخند
که بايد بي تو پرپرشه که بايد از نگات دل کند
حلالم کن اگه ميري اگه دوري اگه دورم
اگه با گريه ميخندم حلالم کن که مجبورم
نگو عادت کنم بي تو که ميدوني نميتونم
که ميدوني نفسهامو به ديدار تو مديونم
فداي عطر آغوشت برو که وقت پروازه
برو که بدرقه داره منو به گريه ميندازه
برو عشقم خداحافظ برو تو گريه حلالم کن
خداحافظ برو اما حلالم کن حلالم كن
از قدیم ندیما گفتن واسه کسی بمیر که برات تب کنه!
قدیمیا چه پرتوقع بودن
من واست می میرم خدا نکنه تو تب کنی
عشق را تن پوش جانم میکنی
چتری از گل سایبانم میکنی
ای صدای عشق در جان و تنم
آن سکوت ساده و تنها منم
من پر از اندوه چشمان تو ام
آشنای دل پریشان تو ام
آتش عشق تو در جان منست
عاشقی معنای ایمان منست
کی به آرامی صدایم می کنی
از غم دوری رهایم می کنی
کی مرا با خود از اینجا می بری ؟
چگونه فرا مو شت کنم تو را که با آمدنت
در قلبم همه را فرا مو ش کرده ام
برایم تمامی اسمهابیگا نه اندوتمامی خاطرات مرده اند
دستم را به تو میدهم قلبم را به تو میدهم
چشمم را به تو می بخشم و نگا هم از آن تو ست
و از شا نه هایم که مپرس دیگر با من غریبه اند
و تما می لحظه ها تو را می خوا نند
و برای عطر نفسهایت دلتنگی می کنند
دستت را به من بده قلبت را به من بده
سرت را روی شا نه هایم بگذار
وبگذارعطر نفسهایت را میان هم قسمت کنیم ...
کاش می شد زندگی را خط به خط از نو نوشت
کاش می شد عشق را در هر صفحه؛بالا نوشت
کاش می شد کینه ها را پاک کرد
گریه ها و غصه ها را خاک کرد
کاش می شد عاشقانه یاد داشت
تیشه ای همواره بر تزویر و بر بی داد داشت
کاش می شد پرچمی بر داد داشت
کاش می شد قاصدی در باد داشت
کاش می شد غنچه ها را وا نمود
هر نفس از شوق دریاها سرود
کاش می شد زندگی بر کام بود
دایماً در خاطر آن ساقی و آن جام بود
کاش می شد طرح نو را برنشاند
سایه عشق تو را بر دل رساند
گفتي كه مرا دوست نداري گله اي نيست
بين من و عشق تو ولي فاصله اي نيست
گفتم كه كمي صبر كن و گوش به من كن
گفتي كه نه بايد بروم حوصله اي نيست
پرواز عجب عادت خوبيست ولي حيف
تو رفتي و ديگر اثر از چلچله اي نيست
گفتي كه كمي فكر خودم باشم و آن وقت
جز عشق تو در خاطر من مشغله اي نيست
رفتي تو خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من مساله اي نيست
در خلوت من قلبم محکوم شد به ساده بودن...
غرورم محکوم شد به خونسرد بودن...
احساسم محکوم شد به کم حرف بودن...
دلم محکوم شد به گوشه گير بودن ...
چشمانم محکوم شد به مهربان بودن ...
دستهايم محکوم شد به سرد بودن...
پاهايم محکوم شد به تنها رفتن...
آرزوهايم محکوم شد به محال بودن...
وجودم محکوم شد به تنها بودن ...
عشقم محکوم شد به مبحوس بودن...
و اما امروز توعشق من محکوم مي شوي؛
به خاطر اسير بودن و باز هم مثل هميشه
خودم رو محکوم مي کنم به عاشق بودن
تونمیدونی من چی کشیدم وقتی که گفتی تو رو نمی خوام.....
باور ندارم که دیگه نیستی ،حالا تو رفتی من اینجا تنهام....
یک شاخه بود و یک قصه ی تلخ ، وقتی که گفتی تو رو نمی خوام....
خیال میکردم می خوای بترسم، شاید هنوزم باور نکردم....
چشمای گریون ، دستای خسته ، دوریه چشمات من و شکسته....
رنگ اون چشات ، چشای سیات، زنجیره دلت دستام رو بسته.....
شاید یه حسود چشممون زده ، بگو کی ما رو تنهائی دیده....؟؟؟
ولی میدونم تو آسمونا قصه ی ما رو یکی شنیده.....!!!
تو باور نکن هرکی بهت گفت پیشت میمونم ، پیشت میمونم....
باور ندارم که دیگه نیستی ، حالا تو رفتی من اینجا تنهام....
چشمای گریون ، دستای خسته ، دوریه چشمات من و شکسته....
رنگ اون چشات ، چشای سیات، زنجیره دلت دستام رو بسته....
تعداد صفحات : 6