ای نام تو دلیل بودنم ای بودنت دلیل ماندنم
نمیدانم خورشید آرزوهایمان در کدامین افق پنهان شد و دنیای عاشقانه ما را
به دست بی رحم تاریکی سپرد.من می روم و در ظلمات بدون عشق و آرزو
به انتظار مرگ می نشینم.حالا که عابر همیشگی شبهای تنهایی,گشته ام با کوله
باری از گریه های بی صدا و پنهانی که تنها خداوند آنها را می بیند دستهای پر
نیازم را به سوی او دراز می کنم و می خواهم که سیاهی تردید را در نگاه تو
بشکند و باور کنی,جز تو هیچ کس را دوست نداشتم و ندارم.